نمیدانم؛...
شاید این یک دلنوشت باشد برای عقده گشایی این دل تاریک و شاید یک روزنوشت، برای گذران روزمرگیام.
روزمرگیای که مرا بیچاره کرده است و بهانهای شده، برای کم کاری و بیمعرفتیام.
سال گذشته در چنین روزهایی نوشتم:
" 1173 سال گذشت...
یتیمی سخته ولی وقتی 1173 سال یتیم باشی؛...
الانتظار اشد من الموت.
انتظار هم سخته، سختتر از مرگ، بهخصوص وقتی که 1173 سال طول کشیده باشه و پایانش را هم ندانی.
تازه مرگ هم در یک چشم بر هم زدن میاد و میره، ولی به انتظار نشستن لحظه به لحظش مثل مردن میمونه.
غربت سخته، آنهم غربتی که 1173 سال طول کشیده باشه.
بی یار و یاور ماندن سخته، آخه شنیدم اگه 313 یار اصلی امام زمان(عج) جمع بشن آقا میاد.
یعنی 313 نفر توی این 1173 سال بین ما...
و تو ای آقای من...
هنوز منتظری، منتظرتر از هر منتظر.
منتظری تا این 1173 سال نشه 1174 سال".
....
و من امروز مینویسم؛ ...شد 1174 سال دوری و یتیمی!
و تو ای نویسنده این سطور و این کلمات! به خود بیا!
سال دیگر این موقع کجایی؟
زندهای یا تو هم مثل خیلیهای دیگر که فکر میکردند نیمه شعبان سال بعد چنین میکنند و چنان میکنند، غزل خداحافظی را خواندهای و رفتهای؟!
شاید هم سال دیگر نوشتی: "1175 سال گذشت و تو نیامدی!! " و ورقی دیگر به کتاب روزمرگیهایت اضافه کردی!
گفتهاند:
" به انتظار نباید نشست، به انتظار باید ایستاد "؛
اما من گمان میکنم، برای رسیدن به انتظار حقیقی، حتی باید دوید!
------------------------
13 شعبان 1429 هـ.ق